گندم و بلدرچین
میرجعفری زمستان ۸۸ شیراز باری دارید ،بارتان می لنگد اصلا هرجای کارتان می لنگد ــ حالا روی پل خراب آمده اید - حالا خرِ بی مهارتان می لنگد مرگ یا تو - تنها - می توانید جان آدمی را بگیرید اما نشانی های مانده بر در،، شیشه ی شکسته، حتی خونمردگی گلوی عاشق هیچ کدامشان اثر انگشت مرگ نیست! می دانم که جنگ می تواند از پنجره های دو جداره هم بگذرد و جایی بجوید در اتاق خواب من ،، و از همان جا ظروف آشپزخانه را عصبی و کلمات این دفتر را حماسی کند. اما میدان رفتن شمشیری می خواهد و سپری و از آن عزیز تر دلی پس باز هم پنجره های رو به خیابان را می بندم حتی پرده را کنار نمی زنم و اگر خونی هم به پا شود، از این صفحه بیرون نمی زند. باز هم دیر شد اگرـ از روحت ـ چند ثانیه زودتر به دنیا آمده بودی شکل قدیم روح را می دیدی *** وقتی گلوله شریانم را درید من هر دو پای روح را تا زانو دیدم روح ابتدا پایش را از بدن بیرون می کشد *** در شکنجه گاه متّه در سرم پیچیده بود و روحم در پیچاپیچ متّه. متّه را بیرون کشیدند؛ سیاه شدیم! *** شنیده بودم روح شنا نمی داند دوزیست نیست که در قعر دریا طاقت بیاورد پس جیب هایم را پر از سنگ کردم چشم در چشم افق راه افتادم آب که از سرم گذشت فهمیدم کویر با دریا فرق دارد! *** مگر روح از آسمان نیامده پس چرا از ارتفاع می ترسد ؟ و با من تا آشیانه ی عقاب هم نمی آید؟ *** این روز ها که به سادگی زندگی به مرگ برگردان می شود خواندنی تر خاطرات یک مرده است. اما ای کاش فقط چند سانتیمتر از روحت کوتاه تر بودی...
| Design By : Moussa Hashemzadeh |

