گندم و بلدرچین
مادرجان! این اواخر ، خیلی ها به خانه هایشان برگشته اند. خیلی از رؤیاها خیلی از آرزوها از ارتفاعات تهران به جنوب شهر برگشته اند. خیلی از حرف ها خیلی از قصه ها به دهان راویان برگشته اند. حتی خیلی از کلمات از نوک قلم به جوهر نخستین شان برگشته اند. پس شام امشب غذا که می کشی بشقاب های سفره را بشمار یا فردا صبح در میان رختخواب های افتاده به دنبال بالشی گرم بگرد،، شاید یکی از پسرهایت برگشته است. . . پدر جان ! این اواخر خیلی ها به خانه هایشان برگشته اند . خیلی از رؤیا ها خیلی از آرزوها از ارتفاعات تهران به جنوب شهر برگشته اند. خیلی از حرف ها خیلی از قصه ها به دهان راویان برگشته اند. حتی شاید تمام این دفتر کلمه کلمه به جوهر نخستین برگردد. پس امشب را به ایمانت بیشتر تکیه کن که بیشتر در پیچ کوچه بمانی ، که دیرتر به خانه برگردی... اما وقتی رسیدی دقیق تر بشمار ،کفش های مانده بر در را ، دقیق تر نگاه کن به عائله ات که در خواب اند شاید هنوز هیچ کدام از پسر هایت به خانه برنگشته اند! در متن مقاله هایتان می جویم در جلد رساله هایتان می جویم من پاسخ تلخ کودک فقرم را در سطل زباله هایتان می جویم جنگ خون خشکیده نیست بر شانه های ما که باران بشویدش٬ اگر این گونه بود بعد از این همه باران برادر گیلانی ام بی نشانه می شد. - بابا! شاخه ی درخت باغچه که شیکسه بود دوباره در اومده اما دستای عمو... یعنی هیچ وقت در نمی یاد....؟ جنگ پشت هیچ خاکریزی زمین گیر نمی شود. و من هر صبح چندین جنازه از بسترم بیرون می کشم که بعضی هاشان زنده می مانند٬ به زندگی شان می رسند بی آن که از بنیاد های خیریه کمک بگیرند یا نشانی بنیاد شهید را بدانند. - بابا ! مگه بارون برای زخم ضرر نداره پس چرا اون آقا که همیشه از پیشونیش خون می یاد٬ هر روز زیر بارونه؟ جنگ سوار بر هر چه که با شد می آید و به سادگی از عرض زمان می گذرد - بابا! امروز از جنگ ،زودتر بر گرد،، اصلا چرا چند روزه با من بازی نمی کنی؟!
| Design By : Moussa Hashemzadeh |

